بنام خدای پاکی ها
روزگاری است که بشر دور مانده از خوبی و زیبایی .
روزگاری است که ویران شده کوچه باغ آدمیت .
روزگاری است که پر ِ پرواز شکسته .
روزگاری است که گل های خشخاش ، به جای عطر و شمیم ، خار می سازند .
روزگاری است که گل های مردم ، به دست ِ زهرآلود اعتیاد پژمرده می شوند .
روزگاری است که امید به بیراهه می رود و من و تو دست حسرت بر سینه زده ، نظاره گر مرگ گل های جوان زندگی هستیم .
روزگاری است که روز ها خفته اند و شب ها به شب گردی و کارتون خوابی عادت کرده اند .
روزگاری است که مادر و کودک چشم به راه پدر نشسته اند تا شاید باری دیگر عاری از اعتیاد به خانه باز گردد .
روزگاری است که چشم پدر و مادر به در دوخته شده تا شاید فرزند ِدلبندشان خسته از راه ِ رفته ، به آغوش همیشه باز خانواده بازگردد .
روزگاری است که قلب ِ جوانمردان ِ نیروی انتظامی سپر ِ تیر ِبلای اعتیاد است .
روزگاری است که خمودگی و کسالت و بی عاری جای تلاش و تکاپو را گرفته است .
کدامین قلب ِ رئوف نمی گیرد از شکستن نو نهال زندگی در آغاز ِ بهار ِزندگی .
کدامین پرنده نمی میرد از سرمای ِ سرد ِ اعتیاد .
بیدار شو !
برخیز !
من و تو باهم ؛ باید مایی شویم قوی تر از دست ِ اجنبیان ِکور دل که تبر بر دست ، به ریشة سبز ِ درخت تنومند اسلام می زنند .
اما . . .
اما چشمشان کور ،
دستشان کوتاه ،
امیدشان ناامید ،
قلبشان مرده ،
من و تو خدایی داریم مهربانتر از هر مهربانی ، امامی داریم حاضر ِ غائب ، رهبری داریم مدبر ، و مردانی از جنس ایمان و جان فشانی ، که جانشان و راهشان مستدام .
و کلام آخر اینکه :
نترس ، من و تو تنها نیستیم . . .